علی جونمعلی جونم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
آویسا جونمآویسا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

فرشته های خونمون علی و آویسا

سفر به همدان و کرمانشاه

سلام اصل اصلشو بخواین اولین سفر علی جون وقتی انجام گرفت که مامانی اونو باردار بود.. مامانی علی جون رو 4 ماهه باردار بود که با خانواده ی بابایی رفتیم اردبیل خیلی خوش گذشت ولی خب علی نبود عکسی هم  نداریم بذاریم   ولی سال بعدش رفتیم همدان و کرمانشاه با همون اکیپ قبلی  ولی اینبار علی جونم حضور فعال داشت.. خیلی سفر خوبی بود ولی خب با یه بچه کوچیک 6 ماهه کمی مامانی و بابایی نسبت به سفر قبلی خسته تر بودن دیگه... اولش رفتیم غار علیصدر ...مامانی دومین بارش بود ولی بازهم خیلی خوش گذشت.. علی جون در سفر به همدان و کرمانشاه  6 ماهش بود علی جون تو گنجنامه همدان با آبشارش عکس انداخته..مامان فداش &...
29 دی 1393

سفر به شمال سرزمین مادری

  اولین سفر رسمی پسر کوچولوم به شمال تو سه ماهگی انجام گرفت... البته هفته های اول تولد من و علی حدود یه ماهی خونه ی مامان جون و بابا جون موندیم تا علی جون یه ماهش که شد برگشتیم تهران خونه خودمون...اما دو ماه بعدش واسه تعطیلات عید برگشتیم شمال..که شد اولین سفر پسرکم اینجا روز سیزده بدره که با خونواده ی بابایی رفتیم خونه سازمانی باباجون که لب دریا بوده... علی جونم اولین باره دریا رو میبینه.. اینجا هم علی جون با دخترعمو فاطمه که 6 ماهشه عکس گرفتن     بعدش هم رفتیم باغ باباجون....اونجا هم علی جون تو فضای باز کلی عکس انداخت   ...
29 دی 1393

زمینی شدن علی جون

22/10/90 امروز بخش زایمان بیمارستان چمران غلغله ست... دیشب ساعت 9 شب...من و بابایی رفتیم مطب دکترم..دکتر فشارمو که دید خیلی ترسید...گفت: دیابت که داری...فشارت هم که بالاست..سر بچه هم تو لگن نیست..38 هفته هم که تموم شده و بچه رسیده ست.. دیگه صبر جایز نیست و فردا صبح بیا بیمارستان واسه سزارین تا نی نی رو درش بیاریم..من و بابایی هم این شکلی شدیم  آخه اصلا انتظارشو نداشتیم.. من دلم میخواست زایمانم طبیعی باشه...اما حیف تشخیص دکتر این بود و من ساده هم قبول کردم حالا استرس وجودمون رو گرفت...زنگ زدیم به مامان و بابام  و اونا گفتن صبح از شمال راه میفتن..زنگ زدیم خواهر بابایی عمه عزیز اون گفت صبح زود میاد بیمارستان..خدا خی...
27 دی 1393

تولد سه سالگی پسرک

        تولدت مبــــــــــــــــــــارک پسرکم 22 ام دی ماه 93 تولد سه سالگی علی جونم بود...علی جون کی بزرگ شدی مامانی... امسال برعکس سالهای دیگه که برات جشن مفصل گرفتیم تصمیم داشتیم خودمونی برگزارش کنیم.. اما دوست مامان با بچه هاش که همسایمون هم هستن سورپرازیمون کردن و با کیک و کادو و بادکنک و کاغذای رنگی اومدن خونمون...ما هم سریع خونه رو تزیین کردیم و لباس پوشیدیم و یه تولد کوچولو گرفتیم..دستشون درد نکنه در سورپرایزکردنمون موفق بودن... البته من و بابایی دو تا کادو خوشگل قبلش برای پسرمون گرفتیم..مامانی یه چراغ خواب شلمن و بابایی یه اسب بزرگ قرمز که علی جون عاشقشونه... ...
26 دی 1393